قصد آن زلفين سرکش کرده‌ام

شاعر : عبيد زاکاني

خاطر از سودا مشوش کرده‌امقصد آن زلفين سرکش کرده‌ام
منزل اندر آب و آتش کرده‌امدر ره عشقش ميان جان و دل
با خيالش وقت خود خوش کرده‌اماز وصالش تا طمع ببريده‌ام
بوي او بشنيده‌ام غش کرده‌اماز نسيم گلستان تا شمه‌اي
تا نپنداري که ترکش کرده‌امکيش او بگرفته قربان گشته‌ام
گر امان يابم غلط شش کرده‌اماز دو لعل و از دو ابرو و دو زلف
کاي عبيد آنجا فروکش کرده‌امدل طلب کردم ز زلفش بانک زد